آمار
وب سایت:
افسوس و آه
بر ایام شما ظاهر فروشانی
که در کشاکش آمدن نوروز
بی خبر از دل خویش !!
خانه از گرد و خاک میشویید!!
ای کاش میشد....!
خانه دلتان را غسل تعمید دهید.
ازغبار ریا و دروغ.!!
ج _ علیخانی
ادامه مطلب
|
با تو در ثانیه ها کاش دلها در چهره ها بود
|
||||||||||||||||||||||||||
|
Design by : NazTarin
|
ادامه مطلب
اینروزا تو کوچه ها... تو.... خیابون مردم دارن وول می خورند زنده اند ظاهرا" اما... هی دارن جون میکنند! راست راستی چه رسمیه بین اونا !! که اینروزا به اسم عید !!؟؟ همش دارن به آب و آتیش می زنند! یکی فکر سفره ی هفت سینه و تنگ بلور یکی دائم پولهای تو جیبشو می زنه بر یکی فکر باقلوا ، یکی به فکر کت نو یکی با ناز و کرشمه می پوشه کفشای نو اون یکی دنبال سبزه س ، این یکی دنبال ماهی اونی که تو خطشون نیست ، میکنه شیون و زاری * * * * * * بیچاره... بابای من خیلی ساله، از سر صبح سحر ، تا بوق سگ تو کارخونه جون میکنه!! تا شاید مثل اونا روزش و نو روز بکنه!! اما حیف نمی تونه....؟! نمی تونه....؟! سر ماه تا میرسه ، صاحب خونه به تلافی ندادن اجاره ی خونه هی تلنگر میزنه.... برید دیگه..... از این خونه! اونم از ترس همه دربدری تو کوچه ها بعد یک شیون و خواهش میکنه به اون دعا آخرش راضی میشه بهش بده همه ی دار و ندارش پولهای تو جیبشو حالا ما موندیم یک بغض غریب آس و پاس و دربدر ، تو جاده ی عید سعید ! * * * چی میشه....!! محض خدا یکی بیاد به ما بگه که چرا ؟...... که چرا ؟...... روز دیروز ما.... ، نوروز نمیشه.... !!؟؟
ج _ علیخانی
ادامه مطلب
تا که بودیم نبودیم کسی کشت ما را غم بی هم نفسی . تا که رفتیم همه یار شدند خفته ایم و همه بیدار شدند. قدر آئینه بدانید چو هست نه در آن وقت که افتاد و شکست.!!
« خیام » ادامه مطلب
امشب ... فرزند فقر ، با سوز دل و سری شکسته از سنگ بدبختی در سرسامی سنگین از سکوت ، در سرمای آلونکش ، سفره ی خالی از نان پهن میکند . و در تداوم سرفه های تب دار تنش که سایه ی مرگ بر آن لبخند زده انتظار را بهانه می کند تا شاید ، بهار خوشبختی را ، در آغوش کشد. !! وه چه هفت سین رنگارنگی دارد !! فرزند فقر ، امشب .!!!
ج _ علیخانی
ادامه مطلب این شبها... با تردیدی بزرگ دست و پنجه نرم میکنم . همیشه دم دمای رسیدن سال نو که میشه ، یاد حاجی فیروز می افتم . *** به ما گفته بودن هر وقت حاجی فیروز میاد بهار رو هم با خودش میاره !! خیلی ساله که حاجی فیروز دیگه نیست !! یا شاید..... !! دیگه نمیشه اونو در بین آدمایی که این روزا حاجی فیروز شدند ، پیدا کرد. !! حالا که اون رفته.... و بهار رو.... با خودش برده !! نمیدونم... نوروز رو بدون حاجی فیروز چه جوری ؟؟ باور کنم .!!!
ج _ علیخانی
ادامه مطلب
آهای ....... مردم خسته از دیروز کز پی..... روزی نو .....دربدرید .! من به مانند شما گمشدگان ، در پی نوروز نیستم ! در دیروز هزاران خاطره دارم !! هزاران.... خاطره دارم . !!
ج _ علیخانی ادامه مطلب
در آن لحظه .. که همچون ماه ، در آغوش دریایی ! در آن لحظه .. که همچون بغض ، در حال شکوفایی ! من و دل ،.... دست در دست نشستیم و سرودیم .... شعر غم ، شعر جدایی . !!
ج _ علیخانی ادامه مطلب
در ازدحام کوچه ی تنهایی سالهاست که در پی تو ، بی حاصل میگردم . خستگی خسته شد از من ..!!؟؟ دگر بس است...! خودم را در سکوت محض پیدا میکنم...!!! ... !!!
ج _ علیخانی ادامه مطلب
توی گلدون دلم گل امید به فردا ریشه کرد ..! جوونه زد ..! وقتی که شبنم چشمات ، گونه هاشو بوسه زد .!!
ج _ علیخانی
ادامه مطلب
امروز که با توام .. در تصمیمی جنون آسا ، تمامی شعر هایم را با سیل اشکهای جاری از گونه ام ، روانه قلبت می کنم تا در صبح فردای بی من ..!! « گل ستاره ی خاطره » در آسمان دلت بروید . !
ج _ علیخانی
ادامه مطلب
امشب .. در هراسی هولناک ، خسته از سرگذشت گذشته ام و دلزده از سر نوشت نانوشته ام با چشمانی در راه مانده تنها مسافر لحظه هایم را در انتهای جاده ی تنهایی می جویم . آه .... چه پر بهانه ، و چه پر درد ، آغوشم او را می خواند. !! امشب ..
ج _ علیخانی
ادامه مطلب
عجب حکمتی ست . !! ؟؟ امشب آسمان ، دیبای سفید بر تن زمین پوشاند تا سیاهی ها بمیرند !!
ج _ علیخانی
ادامه مطلب
دیروز که: بودی ...... و ...... بودم ! شانه هایت ، تنها امید و تکیه گاهم بود و سرشک اشکهایم را پرچین آرزوهایت دامن بود. برایت از غم روزگار گفتم ......و ......گریستم ! چشمانت بارانی شد و پر احساس در آغوشم گرفتی . !! امروز که: هستی..... و..... نیستم ! در نا امیدی و تنهاییت غمها چگونه تسکین خواهند یافت ؟؟ و کدام چشم بر تو باران می بارد ؟؟ اینک که: هستی..... و..... نیستم ! ای کاش لااقل شانه هایم ، تکیه گاه گریه هایت بود. دلم می سوزد بر تنهاییت !!! آندم که: تو هستی.... و .... من نیستم . !! و دلم می میرد وقتی که : آغوشت خالیست ، از من ....!!!
ج _ علیخانی
ادامه مطلب
ای توانگر ... چرا بر پینه ی دستانم نیشخند می زنی ؟؟ چرا بر چهره ی تکیده ی پر رنجم می خندی ؟؟ مگر فراموش کردی ؟ این منم..... فرزند فقر!! واین همان نقاب احتیاجی ست که در زندگی ، به من هدیه دادی . !!!
ج _ علیخانی
ادامه مطلب
آنگاه که زنجیر بر اندیشه ام بود قامتم را شکستنی یافتم !! آنگاه که مرا در توبه راه دادند خود را پر گناه دیدم !! آنگاه که پر گشودم تو را بی بال و پر دیدم !! آنگاه .......... آه .... ای روح در بدرم چقدر خسته ام از این دیدنها . !!
ج _ علیخانی
ادامه مطلب
اگر یک بار دیگر زاده شوم !؟ از خالقم می خواهم مرا گندم بیافریند !؟؟ تا شاید... مرحمی باشم بر زخم گرسنگی فرزند فقر . !!
ج _ علیخانی ادامه مطلب
تو را.... نه در اندیشه ی پنهان ، نه در رویا ی خفته ، نه در دل پریشان ، و نه در ترانه هایم می خواستم ، !؟ تو را .... با تو همسفر در جاده ی زندگی می خواستم .!!!
ج _ علیخانی
ادامه مطلب
در حیرتم از تو ، که خود در اسارت تفکر بودی و مرا زندانی پنداشتی ! مگر کور بودی !؟ بالهای اندیشه ام را ندیدی . !!! ؟؟
ج _ علیخانی
ادامه مطلب
ای جماعت کور دلان به خود پردازید... مرا به چراغ دستان شما حاجت نیست !! در دل نوری دارم که در چشمان شما نیست .!!!
ج _ علیخانی ادامه مطلب
آهای..... با شما هستم آدمای خوشبخت ! که از فرط شکمبارگی و دلبستگی به زر و زیور دنیا ، نای نفس کشیدنتان بریده . آهای .....جماعت خفته در پرنیان دروغ که چشمهایتان خیره بر پنجره ی فردا ، طلوع صبح نیرنگی دگر را به انتظار نشسته . با شما ها هستم ... ای توانگران بدبخت ! که بوی تعفن خودخواهی ، پستی و فرو مایگی از انبان سیم و زرتان متصاعد است. !!! چشم بیدار کنید ببینید.... آنچه را که یک عمر کور بر دیدنش بودید ! ببینید فقری را که ریشه در دستان ستم شما دارد !! ای کاش .....آیینه جرات داشت تا خطوط پرچین خیانت و وسمه ی انکار حقیقت را در چهره ی کریه شما به تصویر می کشید ! ای کاش..... گوشهایتان بر ناله ی اشکبار شبانه ی کودکان گرسنه ی خوابیده در بستر فقر ، کر نبود ای کاش نهال شادی شما ، بر خاک ویرانی زندگی ستم کشان ریشه نداشت. حال که دیوار کاخهایتان را با غرور و بالندگی تمام بر شانه های زخمی تهیدستان و بی چیزان افرا شته اید . بر حذر باشید که دیوارهای مرصع و زرین را تاب سیل اشک های شبانه ی فرزند فقر نخواهد بود . ای کاش می دانستید.... دیوار .... شکستنی ست !!
ج _ علیخانی
ادامه مطلب
روح در بدرم ، در وحشتی بی امان از یک عمر همنشینی با جسم تفکر فروش فرو مایه ام ! که عاشقانه گردن به پیشواز ساطور داشت !! و روز را به بهای تاریکی فروخت . پریشان حال و درمانده ، خسته و رنجور در جاده انتظار چشم بر آسمان کبود دوخته ، گویی قصد سفر و رهایی دارد .!!!
ج _ علیخانی ادامه مطلب
خداوندا.... به جز تو کس نمی داند ! سراپا سوزم و سازم . در این اوقات جانفرسا ، قمار عمر می بازم . !! خداوندا.... به جز تو کس نمی داند ! چه بی حاصل قدم دارم . میان دشتی از رنگین کمان ها ، به بی رنگی نظر دارم . !!
ج _ علیخانی
ادامه مطلب
می خواهم اعتماد کنم.. اما بد جایی به دنیا آمده ام !! ؟ زمین .... زمین .... جایگاه مارهای خوش خط و خالی که هر روز نیشم می زنند .!!!! ادامه مطلب
در دنیایی که همه گوسفندند یا گرگ.. ترجیح می دهم چوپان باشم !!! همدیگر را بدرید !!!! من نی می زنم .!!! ادامه مطلب
وقتی که پریشانی... دفتر شعرهایم را ورق میزنم آندم که در امواج تردید غوطه وری غروب خورشید تنهایی را منتظرم سکوت انتظار را ...... بشکن... !! برخیز و ویران کن آشوب درونت را مجال انتخاب با توست... میان مرگ در: آغوش من .... !! یا مرگ در: دریای اشعارم.... !!
ج _ علیخانی
ادامه مطلب
زمین خالیست.. زمان مرده ست.. سکوت در بین ما جاریست !! تو مختاری که بگزینی میان رفتن و ماندن ! میان سوختن و ساختن بگو... حرفی بزن... با من... !؟ بگو... با من... بگو... بی من... !؟ که اینک من ، در این ایام تنهایی تمام شعرهایم را... دلیل بودنت کردم .!!!
ج _ علیخانی
ادامه مطلب
من اشک می ریزم .. و جماعت بر من می خندند.. که چرا دو دلم ؟ باکی نیست ! بخندید ! شاید خنده مرحمی باشد بر زخمهای پنهان شما دو دل داشتن گناه من است !! آری....آری.... بخندید ای بی دلان مرا دو دل باشد . دلی که درد میکشد از جماعت!! و دلی که بر درد اندیشه می کند.!!
ج _ علیخانی
ادامه مطلب
افسوس ... چقدر جسمم را آزردم تا بالا نشینی چقدر روحم را شکستم ، تا غرور را بیابی ! چه درها که سر نزدم چه فریادها از حلقوم پاره ام که نزدم تا تو آرامش یابی ولی افسوس در پیله ی عنکبوت ، اسیر بودی و در آغوش سنگ نرد عشق می باختی !! آه که روح دربدرم ، خسته شد... از این همه ارزان فروشی .!!! از این همه شکستن .!!!
ج _ علیخانی
ادامه مطلب
و قلبی مالامال از حسرت و سیاهی ، بدور از خرد !! همچون کودکی نو پا جاده ی زندگی را رج میزنی . از آسمان و ستارگانش ، برایت سبد سبد نور و روشنایی گدایی می کنم. !!
ج _ علیخانی ادامه مطلب
با تو در ثانیه ها من گفتم از غم روزگار تو نشنیدی .!! من نوشتم از دردها تو نخواندی .!! من سرودم حقیقت پنهان را تو فریفتی ذهن کوچکت را اینک گوارایت باد ای بایع تفکر، زهر تلخ ثانیه ها . !!!
ج _ علیخانی ادامه مطلب
|
 بیا تا برایت بگویم ،..... در زیر پوست شهر چه می گذرد . ! بیا تا برایت بگویم ،..... از دلواپسی ها ، از دلتنگی ها ، از دنیای پر مکر و فریب ، از بازیگران نیمه شبهای گنه آلود تنهایی! از مردمان اسیر در چنگال رسوایی ، تا شاید.. دور شوی ، از این خاک غریب .! تا شاید.. دور شوی ، از این شهر فریب .! تا شاید.. « با تو در ثانیه ها » .. خودم را پیدا کنم . !! علیخانی |
||||||||||||||||||||||||
.jpg)
