با تو در ثانیه ها
 
کاش دلها در چهره ها بود
Design by : NazTarin


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 11
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 130
بازدید ماه : 176
بازدید کل : 145163
تعداد مطالب : 328
تعداد نظرات : 87
تعداد آنلاین : 1


من اشک می ریزم ..

و جماعت بر من می خندند..

که چرا دو دلم ؟

باکی نیست !

بخندید !

شاید خنده مرحمی باشد بر زخمهای پنهان شما

دو دل داشتن گناه من است !!

آری....آری.... بخندید

 ای بی دلان

 مرا دو دل باشد .

دلی که درد میکشد از جماعت!!

و دلی که بر درد اندیشه می کند.!!


ج _ علیخانی

 


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط جعفر علیخانی


افسوس ...

چقدر جسمم را آزردم

تا  بالا نشینی

چقدر روحم را شکستم ،

تا غرور را بیابی !

چه درها که سر نزدم

تا تو سر به دری نزنی

چه فریادها از حلقوم پاره ام که نزدم

تا تو آرامش یابی

ولی افسوس

در پیله ی عنکبوت ،

اسیر بودی

و در آغوش سنگ

نرد عشق می باختی !!

آه که روح دربدرم ،

خسته شد...

از این همه ارزان فروشی .!!!

از این همه شکستن .!!!


ج _ علیخانی

 


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط جعفر علیخانی



  آن هنگام که با چشمانی بسته

و قلبی مالامال از حسرت و سیاهی ،

بدور از خرد !!

همچون کودکی نو پا

جاده ی زندگی را رج میزنی .

از آسمان و ستارگانش ،

برایت سبد سبد نور و روشنایی

گدایی می کنم. !!


ج _ علیخانی


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط جعفر علیخانی

X


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط جعفر علیخانی


با تو در ثانیه ها

من گفتم از غم روزگار

تو نشنیدی .!!

من نوشتم از دردها

تو نخواندی .!!

من سرودم حقیقت پنهان را

تو فریفتی ذهن کوچکت را

اینک گوارایت باد

ای بایع تفکر،

زهر تلخ ثانیه ها . !!!

 

ج _ علیخانی


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط جعفر علیخانی


تو چه پر مهر می دانی

زوزه گرگان و روبهان نشسته در کمین جاده ی زندگی را

من چه پر درد می بینم

انتهای این جاده ی سنگلاخ را

ای کاش چشمانت ،

در بلندای آفتاب روز می دید..

آنچه را که من در سیاهی پنهان شب ،

می بینم. !!! 

ای کاش چشمانت ...

بیدار بود . !!!

 

ج _ علیخانی

 


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط جعفر علیخانی

 

در هیاهوی افکار گیج و سرگردانم

این باور در مغز پوسیده ام

نقش می بندد که :

آنان که درگذشته اند............ در گذشته اند.!!!

آنان که در آینده اند.............. نگرانند.!!!

آنان که در حالند................. در حالند.!!!

 

ج _ علیخانی

 


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط جعفر علیخانی

 

 

من و امتداد شب ...

 و هم نشینی سکوت شبانه ،

 در آسمانی پر از گل ستاره ی خاطرات . !!

 

    تو و شکست سکوت ...

 و همهمه ی روز ،

   همان آغاز بندگی و بردگی زر

چه انشقاقی ست ،!

 بین شب و روز

من و تو .......!!!!

ج _ علیخانی

 


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط جعفر علیخانی

 

آه.... ای روح رنج دیده ام

در سفره خالی دستانم ،

تحفه ای ندارم تا ارزانی ات کنم !

سینه ام را می شکافم

و خاطرات روزگار گذشته ام را که تنها

یادگار عمر سرتاسر عبس و بی چیزم می باشد

ارزانی چشمانت میکنم 

تا بعد از مرگ من ...

تو تنها کسی باشی که بدانی .

در این دنیای مردم فریب 

بر من چه گذشت .... !!!

 

ج _ علیخانی

 


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط جعفر علیخانی

 

درود ، درود بر دزدانی که نقاب هایم را دزدیدند .!! ؟؟


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط جعفر علیخانی

 

برخی با گوش هاشان می شنوند ،

برخی با شکم هاشان ،

برخی با جیب هاشان ،

و برخی به هیچ رو نمی شنوند . !!!

 

جبران خلیل جبران


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط جعفر علیخانی


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط جعفر علیخانی


شبانگاهان...

غرق در  افکار دربدرم

به خود طعنه میزنم که :

هر فرازی را فرود ،

هرابتدائی را انتهایی

و هر تولدی را مرگ سرانجام است . !!

پس چرا این ثانیه های ویرانگر تنهایی را

پایانی نیست. ؟؟


ج _ علیخانی

 


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط جعفر علیخانی

 

خسته ...

از ثانیه ها ی تکراری روز مردگی م

 و بیزار از زنده بودن در زندانی که ،

بردگان فکری

آن را زندگی می نامند !!

در گریزی دهشتبار

به سیاهی شب پناه می برم.

تا شاید به دور از

همهمه ی دلقکان و رقاصان زندگی ،

همان مردمان به ظاهر بینا

ولی عمی(نابینا) بر حقایق

  که چون دریاها خود را آزاد می دانند

ولی بسان مردابی متعفن زندگی می کنند!!؟

سکوت را در آغوش کشم

و تنهاییم را بیابم.......!!!!


ج _ علیخانی

 

 

 


 

 

 

 


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط جعفر علیخانی

 


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط جعفر علیخانی


عصر ما عصر فریبه                       عصر اسمهای غریبه

عصر پژمردن گلدون                      چترای سیاه تو بارون

شهر ما سرش شلوغه                 وعده هاش همه دروغه

آسموناش پر دوده                        قلب عاشقاش کبوده

کاش تو قحطی شقایق                 بشینیم توی یه قایق

بزنیم دل و به دریا                         من و تو تنهای تنها

خونه هامون پر نرده                      پشت هر پنجره پرده

قفسا پر پرنده                             لبای بدون خنده

چشما خونه ی سواله                  مهربون شدن محاله

نه برای عشق میلی                    نه کسی به فکر لیلی

کاش تو قحطی شقایق                بشینیم توی یه قایق

بزنیم دل و به دریا                        من و تو تنهای تنها

اونقده میریم که ساحل                از من و تو بشه غافل

قایق و با هم میرونیم                   اونجا تا ابد می مونیم

جایی که نه آسمونش            
     نه صدای مردمونش

نه غمش نه جنب و جوشش          نه گلای گل فروشش

مثل اینجا آهنی نیست                 مثل اینجا آهنی نیست

پس ببین یادت بمونه                    کسی هم اینو ندونه

زنده بودیم اگه فردا                      وعده ی ما لب دریا   

زنده بودیم اگه فردا                      وعده ی ما لب دریا

 

                        « مریم حیدر زاده »

               


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط جعفر علیخانی

 

 


 

 

 

با تشکر از تمامی دوستانی که اظهار لطف دارن در مورد وبلاگ و مطالب اون

 باید به اطلاع برسونم که در صورت ارسال مطالب ،

  داستان و یا اشعار مرتبط با موضوع از سوی شما ،

   به نام خودتون در وبلاگ درج میشه .

   برای هماهنگی بیشتر میتونید از طریق  

قسمت نظرات وبلاگ یا صندوق تماس با ما " اطلاع بدید.

   بهترین اوقات رو براتون آرزو دارم.

مدیریت وبلاگ


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط جعفر علیخانی


مارها قورباغه ها را میخوردند و قورباغه ها غمگین بودند !

قورباغه ها به لک لک ها شکایت کردند

لک لک ها مارها را خوردند و قورباغه ها شادمان شدند !

لک لک ها گرسنه ماندند و شروع کردن به خوردن قورباغه ها

قورباغه ها دچار اختلاف دیدگاه شدند.

عده ای از آنها با لک لک ها کنار آمدند

و عده ای دیگر خواهان بازگشت مارها شدند

مارها بازگشتند و همپای لک لک ها شروع به خوردن قورباغه ها کردند

حالا دیگر قورباغه ها متقاعد شده اند که:

برای خوردن به دنیا می آیند!!!

تنها یک مشکل برای آنها حل نشده باقی مانده است!!! ؟

اینکه نمی دانند

توسط دوستانشان خورده می شوند یا دشمنانشان!!! ... !!؟؟؟


 « منوچهر احترامی داستان نویس »


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط جعفر علیخانی


بریز ، ای اشک ناکامی ، به روی دفترم امشب

 

به روی دفتر پر خاطرات دلبرم امشب

 

بریز ، اما کمی دور از نگاه مادرم امشب

 

که او در خواب و من ، می سوزد از تب پیکرم امشب !!


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط جعفر علیخانی


در هراسی دهشتبار از زندگی بی سر و ته ام

سر که نه ، آغاز دل زدگی از تمام زنده بودنم

همان آغاز بی انجام تمام تیره روزی هایم

از پنجره روز گریزانم !!

تا شاید روح سرکشم

پس از سالها بدبختی و در بدری

در عصر دروغین آدمیت :

بیزار از عریانی زخم های پستی و هرزگی آشکار !

 فارغ از فریب و دروغ و هرزه دری های پنهان ، !

 بیمناک از قربانی کردن اعتماد در جاده خیانت !

و عاصی از برتری فاحشه گان فکری بر روسپیان تنی !

با چشمی گریان از حضور متعفن آدمی

در زمین سبز خدا

در آغوش سیاهی شب

 دمی بیاساید.


ج _ علیخانی

 


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط جعفر علیخانی


بیا تا برایت بگویم ،

در زیر پوست شهر چه می گذرد .!!؟

بیا تا برایت بگویم ،

از دلواپسی ها ،

از دلتنگی ها ،

از دنیای پر مکر و فریب ،

از بازیگران نیمه شبهای گنه آلود تنهایی !!

از مردمان اسیر در چنگال رسوایی !!

تا شاید ...

دور شوی از این خاک غریب !!

تا شاید...

دور شوی از این شهر فریب !!

تا شاید...

« با تو در ثانیه ها » 

خودم را پیدا کنم . !!


ج _ علیخانی

 


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط جعفر علیخانی


جسم خاکی ام ،

تمامی دارایی ام ،

از روزهای نداری ام بود .

با آرزوهای داشته و نداشته ام

آن را قربانی هبوط روحم کردم !!

تا شاید روح عصیانگر و در به درم

پس از مرگم ،

در اوج آسمانها تسکین یابد.!!


ج _ علیخانی


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط جعفر علیخانی


چه سخته

چقدر دشوار و درد آوره

وقتی بخوای رنگ صداقت و پاکی رو

توی چهره ی آدمهای دور و برت... !!

(معذرت میخوام یادم رفت  یه کلمه جا موند)

توی چهره ی نقاب آدمیت زده ی دور و بری هات ،

همونایی که ضرب المثل «  گرگ خفته در لباس میش  »

رو به یادمون میندازن ،

پیدا کنی !!!!

میدونی ...... ؟؟؟  آخه چهره نقاب زده ی اونا ....

بد جوری رنگ و وارنگه . !!!!!

 

ج _ علیخانی

 

 


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط جعفر علیخانی


به یک جایی از زندگی که رسیدی ، !!!

می فهمی...

رنج را نباید امتداد داد !!!

باید مثل چاقو که چیزها را میبرد

و از میانشان می گذرد.

از بعضی آدمها بگذری و برای همیشه تمامشان کنی . !!!!


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط جعفر علیخانی


با توام...

 مسافر لحظه های تنهایی

من و تو همسفریم !

با کوله باری از حسرت و آه ،

با دردهای مشترک ،

با سینه ای چاک چاک از

دشنه نا کسی کسان ،

همون کرکسان مخفی

در لباس آشنایان

حالا که هم قدمیم

و چشامون خیره به انتهای جاده ست ،

حیفه حرفهام رو ندونی

پس ببین ، یادت بمونه !!

کسی یم ، اینو ندونه !!

اون موقع که چشات ابریه و غم باریدن داره !

اون موقع که حس میکنی خورشید دلت رو

ابر های تاریک دلتنگی پوشونده !

اون موقع که غصه داری !

اون موقع که صدات خسته و تنهاست !

اون موقع که آرزوهات ته فرداست !

اون موقع که زندگیت لگد مال تحقیره !

اون موقع که امیدت به تقدیره !

اون موقع که دردت شده مخفی !

بدون منم کنارتم

با تو

و مسافر همون جاده یی که ،

 تو در امتداد ثانیه هاش قدم می زنی....

آری ....

من و تو همسفریم ....

 اینک ....

کوله بارت را ببند ، قدم بردار

هراسی از جاده به دل راه نده !

تو تنها نیستی....!!

من و تو هم نفسیم..

هم نفس دلتنگی

من و تو همسفریم..

همسفر جاده ی تنهایی . !!!


« ج _ علیخانی »



 

 

 


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط جعفر علیخانی

صفحه قبل 1 ... 5 6 7 8 9 ... 14 صفحه بعد