با تو در ثانیه ها
 
کاش دلها در چهره ها بود
Design by : NazTarin


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 13
بازدید ماه : 185
بازدید کل : 145172
تعداد مطالب : 328
تعداد نظرات : 87
تعداد آنلاین : 1

 

 

ای رفته ز دل، رفته ز بر، رفته ز خاطر

 

بر من منگر، تاب نگاه تو ندارم

 

بر من منگر، زانکه به جز تلخی اندوه

 

در خاطر از آن چشم سياه تو ندارم

 

ای رفته ز دل، راست بگو! بهر چه امشب

 

با خاطره ها آمده ای باز به سويم؟

 

گر آمده ای از پی آن دلبر دلخواه

 

من او نيم، او مرده و من سايه اويم

 

من او نيم، آخر دل من سرد و سياه است

 

او در دل سودازده از عشق شرر داشت

 

او در همه جا، با همه کس، در همه احوال

 

سودای تو را ای بت بی مهر! به سر داشت

 

من او نيم، اين ديده من گنگ و خموش است

 

در ديده او آن همه گفتار، نهان بود

 

وان عشق غم آلود در آن نرگس شبرنگ

 

مرموزتر از تيرگی شامگهان بود

 

من او نيم آری، لب من اين لب بی رنگ

 

ديري ست که با خنده يی از عشق تو نشکفت

 

اما به لب او همه دم خنده جان بخش

 

مهتاب صفت بر گل شبنم زده ميخفت

 

بر من منگر، تاب نگاه تو ندارم

 

آن کس که تو ميخواهيش از من به خدا مرد

 

او در تن من بود و ندانم که به ناگاه

 

چون ديد و چه ها کرد و کجا رفت و چرا مرد

 

من گور ويم، گور ويم، بر تن گرمش

 

افسردگی و سردی کافور نهادم

 

او مرده و در سينه من، اين دل بی مهر

 

سنگی ست که من بر سر آن گور نهادم

( سیمین بهبهانی )


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط جعفر علیخانی

 به خود که آمدم 

پرنده رفته بود !
و چه بی پروا ، سکوت شب را
شکسته بود. 
او پر می کشید در آسمان و  ، من 
به اشتیاق دیدنش 
تا بی نهایت حضور ،
دلم گرفته بود.
او پر کشید ....
و چه عریان ، به شهر چشمانم
اشک حرمان به بهانه او
نشسته بود.

به خود که آمدم
پرنده رفته بود 
ولی ...
به شوق طلوع دوباره اش ،
ستاره ی شعر  من
در انجماد سیاهی شب
به نظاره نشسته بود .!
 ج _ علیخانی



ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط جعفر علیخانی

برای کشف اقیانوس‌های جدید باید جرات ترک ساحل را داشت ،

این جهان دنیای تغییر است نه تقدیر ....

دوران تغییر را ما باید شکل بدهيم،

ما باید تعیین کنیم و ما باید بنویسیم.!!


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط جعفر علیخانی

اعتقاد داشتن به هر پدیده‌ای یعنی‌ بستن دریچه خرد و اندیشه .

هر عقیده‌ای لزوما قابل احترام نیست حتا اگر میلیونها تن‌ به آن باور داشته باشند


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط جعفر علیخانی

آدمیان جاودان می‌شدند… اگر در می‌یافتند که از یک آغازند؛ و به یک پایان خواهند رفت…

که در عبور از این یگانه راه… یکدگر را ببینند و ویران نکنند!

که به هم عشق هدیه دهند!

آن‌گاه زمین سپید می‌گشت… از رنگ صلح…

و آبی آسمان درخششی بس عظیم می‌یافت…

آه! آدمیان جاوید می‌شدند، اگر در می‌یافتند!!


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط جعفر علیخانی

سیاه پوشیده بود،به جنگل آمد... من هم استوار بودم و تنومند! من راانتخاب کرد...دستی به تنه و شاخه هایم کشید،تبرش را در آورد و زدو زد... محکم و محکم تر به خودم میبالیدم،دیگرنمیخواستم درخت باشم ،آینده ی خوبی در انتظارم بود . میتوانستم یک قایق باشم،شاید هم چیز بهتری....درد ضربه هایش بیشتر می شد و من هم به امید روزهای بهترتوجهی به آن نمیکردم

اما ناگهان چشمش به درخت دیگری افتاد، شاید او تنومند تر بود،شاید هم نه! اما حداقل به نظر مردتبر به دست آن درخت چوب بهتری داشت ، شاید هم زود از من سیرشده بود 

و دیگر جلوه ی برایش نداشتم، مرا رها کرد با زخم هایم ، واو را برد...

من نه دیگر درخت بودم ، نه تخته سیاه مدرسه، نه عصایی برای پیرمرد و نه قایق و ...خشک شدم....

میگویند این رسم شماانسانهاست،قبل از آن که مطمئن شویدانتخاب میکنید و وقتی باضربه هایتان طرف مقابل را آزار می دهید او را به حال خودش رهامیکنید !

ای انسان تا مطمئن نشدی تبر نزن ! تا مطمئن نشدی،احساس نریز... دیگری زخمی می شود... خشک می شود!


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط جعفر علیخانی

"جالب‌ترین خصوصیت بشر تناقض است!

به شدت عجله داریم بزرگ شویم،

و بعد دلمان برای کودکی از دست رفته‌مان تنگ می‌شود.

برای پول در آوردن خودمان را مریض می‌کنیم،

بعد تمام پولمان را خرج می‌کنیم تا دوباره سالم شویم.

طوری زندگی می‌کنیم که انگار هرگز نمی‌میریم،

و طوری می‌میریم که انگار هرگز زندگی نکرده‌ایم..."


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط جعفر علیخانی

بسیارند کسانی

که نخست میمیرند

اما سالها بعد

به خاکشان می سپارند.

بسیارند کسانی

که نخست به خاکشان می سپارند

اما سالها بعد می میرند. 

و کم نیستند کسانی

که نه می میرند

نه به خاکشان نیازی هست.!!


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط جعفر علیخانی

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی

اگر سفر نکنی،

اگر کتابی نخوانی،

اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،

اگر از خودت قدردانی نکنی.

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی

زمانی که خودباوری را در خودت بکشی،

وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند.

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی

اگر برده عادات خود شوی،

اگر همیشه از یک راه تکراری بروی ...

اگر روزمرّگی را تغییر ندهی

اگر رنگهای متفاوت به تن نکنی،

یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی.

تو به آرامی آغاز به مردن می‌کنی

اگر از شور و حرارت،

از احساسات سرکش،

و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی‌دارند

و ضربان قلبت را تندتر می‌کنند،

دوری کنی . . .،

تو به آرامی آغاز به مردن می‌کنی

اگر هنگامی که با شغلت،‌ یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی

اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی

اگر ورای رویاها نروی،

اگر به خودت اجازه ندهی

که حداقل یک بار در تمام زندگیت

ورای مصلحت‌اندیشی بروی . . .

-

امروز زندگی را آغاز کن!

امروز مخاطره کن!

امروز کاری کن!

نگذار که به آرامی بمیری!

شادی را فراموش نکن!!


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط جعفر علیخانی

اینجا فضا فضای دیگری ست بودن را با دیگران میتوان حس کرد.رنگها رنگ دیگری ست. دروغ گفته بودند هر چه گفته بودند. راستی و صداقت را می توان در اقلیم بیگانه در آغوش گرفت. بوی غربت آنجا به مشامت می رسد که در سرزمین خود باشی ولی همچون بیگانگان بر تو چشم دوخته باشند..

 _فرانکفورت ۱۳/۷/۲۰۱۴


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط جعفر علیخانی

در زمینی که زمان کاشت مرا 

گل زیبایش به جز خار نبود 


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط جعفر علیخانی

آهنگی زیباتر از سکوت نیست،
که خود نوازنده اش هستی و خود شنونده اش،
خود میسرایی و خود میخوانی،
گوشهای هیچکس جز خودت بدهکارش نیست،
سکوت کهکشانیست کشف نشده، ...
آتشفشانی در حسرت فوران، و دریایی بی تلاطم،
سکوت مملو از ناگفتنی هاست،
داستانیست که جهانیان قدرت ترجمه آنرا ندارند،
سکوت مردیست که هرشب کفشهایش را در می آورد،
تا مبادا اهالی شهر از شبپرسه هایش بیدار شوند،
سکوت یعنی ذره ذره آب شدن،
یعنی سو سو زدن تا پای خاموشی،
سکوت یعنی از داخل پوسیدن،
سکوت یعنی حبـــــــــــس ،
یعـــــــــــــــــنی مـــــــــــــــــن ؛
سکوت یعنی " سقــــــــــــــــــوط "... !!

برادری گرگها


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط جعفر علیخانی

اهالی مشرق زمین ، آدمیان آفت زده ،
مردمان کوچکی که داد از بزرگی دارند
کسانی که عود می افروزند تا بوی تعفن خود را پنهان کنند
مردگانی که پای بر گورستان خود ساخته خویش دارند
فضای مشرق زمین هنوز آبستن دود بر خواسته از معبد کاهنان است
وآسمان شهرش شرمگین از ستایشگران
مشرق زمین سرزمین آداب و رسوم بندگی ست
و مولود آن در راه است بنام بردگی
در این سرزمین چه راحت زهر در پیمانه ی انگبین دارند
و چه بیباک نقاب بر رخ حقیقت می کشند
تقویم مشرق زمین همه پر آشوب می خورد ورق
مردمانش همه بیمار و افسونگر
گویی که عادت شده این درد بر خشک و تر ... !!

ج _ علیخانی


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط جعفر علیخانی

هيچ چيز در اين جهان چون آب، نرم و انعطاف پذير نيست.
با اين حال براي حل كردن آنچه سخت است،
چيز ديگري ياراي مقابله با آب را ندارد.
نرمي بر سختي غلبه مي كند و لطافت بر خشونت.
انسان، نرم و لطيف زاده مي شود و به هنگام مرگ خشك و سخت مي شود.
گياهان هنگامي كه سر از خاك بيرون مي آورند نرم و انعطاف پذيرند
و به هنگام مرگ خشك و شكننده.
پس هر كه سخت و خشك است، مرگش نزديك شده
و هر كه نرم و انعطاف پذير، سرشار از زندگيست.
آرام زندگي كن … !!


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط جعفر علیخانی

چه زود زنگ مدرسه ی کودکی ام

خاموش و بی صدا شد !
گویی سالهاست که در کلاس درس غایبم !
ای کاش ...

در زمانه ای که همه مردمانش وارونه اند ،
عقربه های ساعت دیوار تنهایی ام نیز ...

 وارونه می چرخیدند. !!


 ج _ علیخانی


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط جعفر علیخانی

خدا هیچ دینی ندارد .......
ما انسانها چرا ادیان را طبقه بندی کنیم !

دنیا مجموعه ای از ادیان را در کنار هم دارد که پیشوایان آنها دین خود را
کاملترین می دانند اما همه بر وحدت وجود یک پدید آورنده متفق القول اند .

اگر اعتقاد بر خوب بودن خداست پس هیچ نژاد و دین و مکتبی ، بد نیست .
مگر خداوند می تواند چیز بد بیافریند . همه چیز خوب است فقط ما بر اساس نواقص و کمبود های درونی خود بر آنها بر چسب می زنیم .
خدای مهربان ( تائو / الله / GOD/اهورامزدا و ..... ) ترا می پرستم و از تو یاری می خواهم .
با من کن و از من ساز آنچه خود اراده می کنی .
از اسارت نفس رهایم کن تا در انجام اراده ات بهتر بکوشم .
توانایی بر من ده تا همسو با اراده تو گام بر دارم و خواست هایم منطبق بر اصول مهر و عشق بیکران تو باشد .

بر من فهمی عطا فرما تا فروتن باشم و همه را در یک ظرف محبت بدانم و تمایز و تفاوت میان آدمیان در ذهنم نباشد .
درکی بر من بده که هر روز با خود تکرار کنم من مسئول تمام وقایع دنیا نیستم و اجازه دهم تو افسار زندگیم را بر دست بگیری .

توانایی بده تا برای خواسته هایم تلاش کنم اما به نتایج آنها نا وابسته باشم .
با آرزوی خدایی شدن و وسیع بودن قلب ! !


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط جعفر علیخانی

شب آرامی بود
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکيه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
با خودم می گفتم
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
هیچ !!!
زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند

زندگی، سبزترین آیه، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت
زندگی، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم. !!
سهراب سپهری


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط جعفر علیخانی

به خود که آمدم
پرنده رفته بود !
و چه بی پروا ، سکوت شب را
شکسته بود.
او پر می کشید در آسمان و  ، من
به اشتیاق دیدنش
تا بی نهایت حضور ،
دلم گرفته بود.
او پر کشید ....
و چه عریان ، به شهر چشمانم
اشک حرمان به بهانه او
نشسته بود.

به خود که آمدم
پرنده رفته بود
ولی ...
به شوق طلوع دوباره اش ،
ستاره ی شعر  من
در انجماد سیاهی شب
به نظاره نشسته بود .!
 ج _ علیخانی


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط جعفر علیخانی

در شهر کوران ،
این خورشید است که ....

به نفرین ابدی محکوم است .!!
 ج _ علیخانی


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط جعفر علیخانی

وقتی که در غروب زندگی
بهار شعور
رنگ پائیز می گیرد ،
پرواز را خسته می کند
پرنده ی سبکبال
و هجرت آغاز می شود
درست در زمانی که ،
  کلاغان و بومان
در خرابه های سیاهی و جهل
نرد عشق می بازند . !!


 ج _ علیخانی


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط جعفر علیخانی

نمی خواهم چیزی بشنوم...
تنها می خواهم یک انسان باشم...
دوست من باور کن ، مشکل است که آدم یک " انسان "بشود. !!
صمد بهرنگی


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط جعفر علیخانی

تو اين شبگيري لحظه، تو اين درداي تكراري
كي مي دونه كي مي فهمه، چه حالي داره بيداري
من سنگي من چوبي، من آواره تنها
مي دودم لاي هر كامم تموم عمرمو شبها
پشيمونم چقد خسته، يه آتيشو يه نخ ديگه
در گوشم صداي مرگ چيزاي مبهمي ميگه... !!

(نوشته های یک روانی)


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط جعفر علیخانی

هر که گذشته ی مرده خویش را در کفن فراموشی فرو نپیچد ،
خود " کفن " دستاوردهای گذشته خواهد بود .!!


جبران خلیل جبران


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط جعفر علیخانی

مشرق زمین
با چشمانی خون بار
و دلی صد پاره از بیداد
دوباره پوست می اندازد در انکسار زمان
محکم و استوار ، ریشه در خاک
جوانه می زند
و همچون تند بادی
برخاسته از بی کران شعور
وزیدن را آغاز خواهد کرد
  مشرق زمین
جنازه ی دیروز را در قبرستان فردا
به خاک فراموشی خواهد سپرد
جان مشرق زمین
خسته از لودگی دلقکان
و تزویر شعبده بازان
به لرزه افتاده
مشرق زمین آبستن
تولدی دوباره  است . !!


 ج _ علیخانی


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط جعفر علیخانی

فلسفه حرف می آورد و عرفان سکوت!

آن عقل را بال و پر می دهد و این عقل را بال و پر می کند.

آن نور است و این نار. آن درسی بود و این در سینه.

از آن دلشاد شوی و از این دلدار.

از آن خدا جو شوی و از این خدا خو.

آن به خدا کشاند و این به خدا رساند.

آن راه است و این مقصد. آن شجر است و این ثمر.

آن فخر است و این فقر. آن کجا و این کجا!

خوشبختی ما در سه جمله است :
تجربه از دیروز،

استفاده از امروز،

امید به فردا

ولی ما با سه جمله دیگر
زندگی مان را تباه می کنیم:

حسرت دیروز،

اتلاف امروز،

ترس از فردا !


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط جعفر علیخانی

ماندن همیشه خوب نیست...
 
 رفتن هم همیشه بد نیست...

گاهی رفتن بهتر است...
 
 گاهی باید رفت...

باید رفت تا بعضی چیزها بماند...

اگر نروی هر آنچه ماندنیست خواهد رفت...

اگر بروی شاید با دل پر بروی و اگر بمانی با دست خالی خواهی ماند....

گاهی باید رفت و بعضی چیزها را که بردنی ست با خود برد، مثل یاد، مثل خاطره، مثل غ ر و ر...

و آنچه ماندنی ست را جا گذاشت، مثل یاد، مثل خاطره، مثل لبخند...

رفتنت ماندنی می شود وقتی که باید بروی، بروی!

و ماندنت رفتنی می شود وقتی که نباید بمانی بمانی!

شاید گاهی باید رفت و گذاشت چیزی بماند که نبودمان را گرانبها کند...

نمیدانم...شاید باید سر به زیر رفت...هر چند با اندوه!

شاید باید با لبخندی بر لب رفت هر چند باری سنگین بر دل و دوش...

رفتن همیشه بد نیست...

هرچند شکسته...

شاید باید آنگونه  بروی که دیده شوی و حضورت مثل لمس بال یک پروانه حس شود....

شاید باید آنگونه رفت که هیچ نگاهی نتواند انکار کند و هیچ دلی نتواند ...

حـــــــــــــــــــال باید رفت، فقط باید رفت ...

شاید وقتی بروم همه ی چیزهایی که باید بیایند، بیایند... !!
 


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط جعفر علیخانی

مرا که می شناسی ؟!
خودمم...
کسی شبیه هیچکس !
کمی که لابه لای نوشته هایم بگردی پیدایم می کنی...
شبیه شعرهایم هستم ،
شاد ، گاهی غمگین ، مهربان ، صبور ، کمی هم بهانه گیر
اگر نوشته هایم را بیابی منم همان حوالی ام...
شبیه باران پاییزی ؛
از فاصله ها دور
و به عشق نزدیک... !

معصوم وهابی


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط جعفر علیخانی

کاش زندگی

چيزی بيشتر از انتخابهای محدود ذهن محدود ما ،

با تواناييهای محدود ، در زمانی محدود شده باشد.
و کاش سرگذشت از پيش نوشته ای ، دست سرنوشتی ، چیزی باشد

که ناگهان پیدا شود و دورمان کند از پايانی كه گره خورده به ترسهایمان.
شايد ها قطعی باشد ، "حتما" و " می شود" باشد ، و قادر باشيم به آن ايمان بياوريم،

همانقدر كه به ترسهایمان داريم.
كجای اين عصر نفرين شده جا مانديم كه حال و ديروز و بعد از اين هيچ كداممان

هيچ خوش نيست... !!


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط جعفر علیخانی
هر چه از دست میرود بگذار برود چیزی که به التماس آلوده باشد نمیخواهم , هر چه باشد حتی زندگی... ( ارنستو چگوارا )
 
 
نگاره: ‏هر چه از دست میرود بگذار برود
چیزی که به التماس آلوده باشد نمیخواهم , هر چه باشد
حتی زندگی...

( ارنستو چگوارا )‏

ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط جعفر علیخانی

خرد فانوس راه توست
در کوره راه جهل و تاریکی ،
فانوس را بالا بگیر ،
شب سیاه و ظلمانی هنوز در پوست شهر ...
سایه انداخته .!!
 ج _ علیخانی


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط جعفر علیخانی

آینه هم این روزها
از ما گریزان است
شرم دارد دیده بر ما بتابد!
از مصیبتی که به پا کردیم
از نیشی که به نام نوش تحفه دادیم
و از جهلی که بدان لباس سلامت پوشاندیم !
سر گذشت ما ، چه می شود زین پس ؟؟
در سرزمین وارونه ها ... !
و زندگی در سرزمین زنگارها ...!!
 ج _ علیخانی


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط جعفر علیخانی

هنگامی که خدا زن را آفرید به مرد گفت: "این زن است.
وقتی با او روبرو شدی، مراقب باش که ..."

اما هنوز خدا جمله اش را تمام نکرده بود که شیخ مکار سخن او را قطع کرد و
چنین گفت: "بله وقتی با زن روبرو شدی مراقب باش که به او نگاه نکنی. سرت را
به زیر افکن تا افسون افسانه گیسوانش نگردی و مفتون فتنه چشمانش نشوی که
از آنها شیاطین می بارند. گوشهایت را ببند تا طنین صدای سحر انگیزش را
نشنوی که مسحور شیطان میشوی. از او حذر کن که یار و همدم ابلیس است. مبادا فریب او را بخوری که خدا در آتش قهرت میسوزاند و به چاه ویل سرنگونت میکند....
مراقب باش...." و من بی آنکه بپرسم پس چرا خداوند زن را آفرید، گفتم: "به چشم."

شیخ اندیشه ام را خواند و نهیبم زد که: "خلقت زن به قصد امتحان تو بوده
است و این از لطف خداست در حق تو. پس شکر کن و هیچ مگو...." گفتم: "به
چشم." در چشم بر هم زدنی هزاران سال گذشت و من هرگز زن را ندیدم، به چشمانش
ننگریستم و آوایش را نشنیدم.
چقدر دوست می داشتم بر موجی که مرا به
سوی او می خواند بنشینم، اما از خوف آتش قهر و چاه ویل باز می گریختم.
هزاران سال گذشت و من خسته و فرسوده از احساس ناشی از نیاز به چیزی یا کسی
که نمی شناختم اما حضورش را و نیاز به وجودش را حس می کردم .
دیگر تحمل نداشتم. پاهایم سست شد بر زمین زانو زدم و گریستم.

نمی دانستم چرا؟ قطره اشکی از چشمانم جاری شد و در پیش پایم به زمین نشست.
به خدا نگاهی کردم مثل همیشه لبخندی با شکوه بر لب داشت و مثل همیشه بی
آنکه حرفی بزنم و دردم را بگویم، می دانست.
با لبخند گفت: این زن است.
وقتی با او روبرو شدی مراقب باش که او داروی درد توست. بدون او تو
غیرکاملی. مبادا قدرش را ندانی و حرمتش را بشکنی که او بسیار شکننده است.
من او را آیت پروردگاریم برای تو قرار دادم. نمی بینی که در بطن وجودش
موجودی را می پرورد؟ من آیات جمالم را در وجود او به نمایش درآورده ام. پس
اگر تو تحمل و ظرفیت دیدار زیبایی مطلق را نداری به چشمانش نگاه نکن،
گیسوانش را نظر میانداز و حرمت حریم صوتش را حفظ کن تا خودم تو را مهیای
این دیدار کنم." من اشک ریزان و حیران خدا را نگریستم.
پرسیدم: "پس چرا مرا به آتش قهر و چاه ویل تهدید کردی؟" خدا گفت: "من؟!!!!"
فریاد زدم: "شیخ آن حرف ها را زد و تو سکوت کردی. اگر راضی به گفته هایش نبودی چرا حرفی نزدی؟"
خدا بازهم صبورانه و با لبخند همیشگی گفت: "من سکوت نکردم، اما تو ترجیح دادی صدای شیخ را بشنوی و نه آوای مرا." ....
و من در گوشه ای دیدم شیخ دارد همچنان حرفهای پیشینش را تکرار میکند و خدا زن را آفرید و بهشت را ....!!!!


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط جعفر علیخانی

تو می توانی با پشتکار و تلاش شبانه روزی، ریاضی دان بزرگ شوی، دانشمند شوی،
وزیر و رئیس جمهور شوی. اما با تلاش بیشتر تو نمی توانی خردمند شوی، با
زورگیری نمی توان خردمند و مهربان شد، و این، خشمی در نهان و درون تو می
آفریند که اغلب مواقع به سبعیت نیز تبدیل می شود.
 عقده ی دانشمند
نبودن، عقدهء عمیقی نیست، اما عقده ی خردمندی، عقده ی خطرناکی است و خطرناک
تر از آن این است، که دانشمند، مدیر و دیندار باشی، اما خردمند نباشی.
 تمامی جنگ های تاریخی، کشمکش های خانواده
 ها و دوستان، کینه ها و انتقام جویی های نسل بشر گواه سخن من است.
 راه خردمند بودن، از درستکاری، مهربانی و عدم کینه می گذرد و مهربانی، درستکاری و عدم کینه، از خردمندی می گذرد. 
ریشهء جهنم، در بی خردی است. !!


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط جعفر علیخانی

مولود تکرار اشتباه جماعت .... !!  نفرین تاریخ خواهد بود ...!!
 ج _ علیخانی


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط جعفر علیخانی

و چه کسی
پرواز در قفس را
باور دارد
و آیا آنکه در دشتی سبز می دود
آزاد ست ؟!
ما همه محصور
یا رهای ، اندیشه ی خویشیم !!


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط جعفر علیخانی

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 14 صفحه بعد