نگاهت ، ساده و پاک است
غرورت ، خسته از دیروز
صدایت ، بی رمق ... محزون ...
امیدت ، سالهاست مرده !!
ادامه مطلب
با تو در ثانیه ها کاش دلها در چهره ها بود
|
|||||||||||||||||||||||||||
Design by : NazTarin
|
نگاهت ، ساده و پاک است غرورت ، خسته از دیروز صدایت ، بی رمق ... محزون ... امیدت ، سالهاست مرده !!
ادامه مطلب
فرزندم .. دیروز اربابان تاریکی آغاز دفتر زندگی ام را با سیاهی نوشتند ! گذشت ... بر من ! هر چه گذشت ... ! امروز در غبار حادثه ، دوباره قلم در دست خواهم گرفت. انتهایش را خود خواهم نگاشت ، سبز سبز دگر در انتظار معجزه ، چشم بر آسمان نخواهم دوخت ! کهنه پلاس تحقیر را دور خواهم انداخت پای از زنجیر اسارت برون خواهم کشید زندگی را دو باره ... می سازم با سنگی از غرور ... یا که ... خشتی از ایمان شروع میکنم دو باره ... فردای زیبا را !! به دستانم ... اعتماد دارم . !!!
ج _ علیخانی
ادامه مطلب
می نویسم ... یکی بود یکی نبود تو بدون ... غصه ها بیش و کم نبود ! می نویسم ... توی شهر مرده ی آدمکا... تو بدون ... نقاب زدن که عار نبود !!! می نویسم ... بهونه ی قشنگشون تو زندگی تو بدون ... حسرت و دیوونگی بود . می نویسم ... دلاشو ن از سنگ ولی کاغذی بود ! تو بدون ... که فکراشون پوسیده و ماشینی بود می نویسم ... صبح که از خواب پا میشن وضو دارن ! تو بدون ... دنبال دل شکستن و گول زدنن !! می نویسم ... همشون عادت دارن به همدیگه دروغ بگن تو بدون ... زخم زبون یواشکی بهم میگن می نویسم ... آینه پر از غبار دوریه !!!؟ تو بدون ... درد تموم عاشقا ...تو این زمین ... غصه و .... بی وفائیه .... غصه و بی وفائیه !!!
ج _علیخانی
ادامه مطلب بی دل و خسته در این شهرم و دلداری نیست غم دل با که توان گفت که غمخواری نیست ! رو مداوای خود ای دل بکن از جای دگر ، کاندر این شهر، طبیب دل بیماری نیست .
شب به بالین من خسته بهغیر از غم دوست بهجز از بخت تو و دیدهٔ من، در غم تو شب در این شهر به بالین سر بیداری نیست .
گر هما را ندهد ره به در صومعه شیخ
|
در خرابات مگر سایهٔ دیواری نیست؟ !!
همای شیرازی ادامه مطلب
در این پست متن و ترجمه ی یکی از زیباترین ترانه های مرحوم « عبدالحلیم عبدالحافظ » خواننده و بازیگر سینمای مصر را ، که یکی از شاهکارهای جاودانه ی عالم موسیقی و شعر هست تقدیم میکنم . آهنگساز این ترانه بلیغ حمدی و شاعر آن محمد حمزه میباشد .
خایف على شوقی وحبی وحلاوة الفرحة دی
ادامه مطلب
دوست عزیزم ... بی مقدمه .... برایت میگویم چکامه دلم را ... آنشب ، چه مهربان وچه بی ریا در بزمی صمیمانه و در خلوتی زیبا تو را رهرو دل زخمی ازعشق یافتم . آنگونه که دست بر جبین نهاده بودی و با چشمانی خسته از نامرادیهای روزگار سیل غمبار افکارت را در درون خود رج می زدی !! "زی الهوی " را عاشقانه دوست داشتی ، بی آنکه بدانی ترجمان می کردی ساز ترانه را با سوز درونت بی آنکه بفهمی !! اما قلب عاشقت فریادها در درون داشت... که سالهاست با او عجینی ! در دریای افکارت ،تو را غریقی بی گناه یافتم... دل در پی دلت به دریا زدم با تو بودم ....! در درونت ..... بی آنکه بدانی .... !! تو را فهمیدم... در... « ثانیه های تنهایی » ارج می نهم ... کاشانه ی تنها و بی ریای دلت را دوست عزیزم ... برادرم رضا ...
ج _ علیخانی
ادامه مطلب
شبانگاهان ... در سرنوشتی سرشکبار ! خالقم مرا نوازنده و محبوبم را ساز ی خوش صدا در زندگی آفرید. در اوهامی برخاسته از مستی و جنون خود را برتر از او یافتم !! غرق در دریای بی مهری و خودخواهی چه ساعتها که مغرور ، زخمه بر سازم زدم ولی افسوس...!! هر چه بیشتر نواختم او را حزن انگیز تر از دوش یافتم . سحر گاهان ... که مستی و جنون رفتند ، او در برم بود . در حالیکه قلبش... شکسته... بود !!! سالها بود که قلبش را شکسته بودم .!!! همسرم را میگویم .!!!!
ج _ علیخانی
ادامه مطلب
گذشته ها را گذاشتم و گذشتم بی آنکه مغز تهی و خالی از فکرم طرفی از آن بسته باشد .! امروزم را درجاده ی گذراندم که چراغش جهل و تاریکی بود .! فردا را دگر نمی خواهم !! رحم کنید بر من ... پاهایم زخم زندگی دارد. !!
ج _ علیخانی
ادامه مطلب
امشب ... روح عصیانگرم ! در بزم ناخوانده ی زمین در میان موجی از بدبختی ها و تباهی ها ، با سازی برآمده از سوز دل لنگ لنگان بر پیکر تب دارم می رقصد ! گویی ... بعد یک عمر دربدری ، رقاصی پیشه کرده ست . !!
ج _ علیخانی
ادامه مطلب
اکنون که در دوزخ زمین زندانی ام ! در هراسی سکر آور تفکراتم را در زیر پوششی از خاکستر پنهان می کنم . تا مبادا تند باد ویرانگر جهل و تاریکی ، آن را به یغما برد. !!
ج _ علیخانی ادامه مطلب
.... شبها می گذرند و ما در ناهشیاری به سر می بریم . روزها ما را خوشآمد گفته و در آغوش می کشند . اما ما در ترس پیوسته از شب و روز به سر می بریم به زمین می چسبیم . در حالی که دروازه ی قلب پروردگار به رویمان گشوده است و نان زندگی را لگد مال می کنیم ، آنگاه که گرسنگی دل هامان را می جود. زندگی چه با آدمی خوب است ... !!! و آدمی چه از زندگی دور ... !!!
جبران خلیل جبران ادامه مطلب
سالهاست ... دست بر دل بیمار ! دل بر چشم گریان ! و چشم بر جاده ی تاریک زندگی دارم . ! حسرت تنها هم آغوش لحظه های تب دار من است . ای کاش .... ! هرگز به جرم دزدیدن سیب از باغ سبز خدا ، رانده نمیشدم . ای کاش .... ! در کلبه ی تنهایی او جایی برای زندگی دوباره می یافتم . ای کاش .... ! دوباره آسمانی بودم . !!
ج _ علیخانی
ادامه مطلب
گاویست در آسمان و نامش پروین یک گاو دگر نهفته در زیر زمین چشم خردت باز کن از روی یقین زیر و زبر دو گاو مشتی خر بین !!
« خیام » ادامه مطلب
امشب .. در خلوت شبانه ام دیگر تنها نیستم ! بهار هم از سفر آمد چه زیبا ست ! امشب .. میلاد من و او .!!
ج _ علیخانی
ادامه مطلب
|