خط آخر
با تو در ثانیه ها
کاش دلها در چهره ها بود

زندگی پرنده مشرق زمین فلسفه و عرفان گاهی باید رفت من خودمم عصر نفرین شده


خط آخر

 

 ناله ی ابر سیاه ،

گریه ی نازک ابر ،

نم نم اشکهای آسمون پاک ،

همشون انگاری مهمونی دادن

تا من و تنهایی تنها نباشیم !

آرزو کرده بودم ...

اگه بارون بگیره ... تو هم بیای

من و برداری بری ... تو عالم فرشته ها

توی مهمونی ماه ، توی شهر قصه ی شاپرکها

اما حیف  !! هر چی که بارون می اومد ،

جای خالی تو رو مثل قدیم

 توی آغوش و خیالم می دیدم .

سر به سر شدم همه وهم و جنون 

 آه و اشک و ... دلی چون کاسه ی خون !!

به دلم وعده دادم ، عیب نداره .. یه امشبم ،

مث شبهای دیگه تنها بمون .

شب تاریک و بلند سر می رسه

غم و بی حوصلگی تموم میشه

غرش ابر سیاه همیشه نیست !

تا ابد میون لحظه های داغ انتظار

دل تو نمیشه باشه بی قرار

میاد اون لحظه ی بارونی  ، که تو خواسته بودی

. . . . .

میاد اون روزی که این تنهایی و فاصله ها  ،

 به خط آخر میرسن. !!

 

ج_ علیخانی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








نویسنده : جعفر علیخانی تاریخ :



تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به با تو در ثانیه ها مي باشد.