ناله ی ابر سیاه ،
گریه ی نازک ابر ،
نم نم اشکهای آسمون پاک ،
همشون انگاری مهمونی دادن
تا من و تنهایی تنها نباشیم !
آرزو کرده بودم ...
اگه بارون بگیره ... تو هم بیای
من و برداری بری ... تو عالم فرشته ها
توی مهمونی ماه ، توی شهر قصه ی شاپرکها
اما حیف !! هر چی که بارون می اومد ،
جای خالی تو رو مثل قدیم
توی آغوش و خیالم می دیدم .
سر به سر شدم همه وهم و جنون
آه و اشک و ... دلی چون کاسه ی خون !!
به دلم وعده دادم ، عیب نداره .. یه امشبم ،
مث شبهای دیگه تنها بمون .
شب تاریک و بلند سر می رسه
غم و بی حوصلگی تموم میشه
غرش ابر سیاه همیشه نیست !
تا ابد میون لحظه های داغ انتظار
دل تو نمیشه باشه بی قرار
میاد اون لحظه ی بارونی ، که تو خواسته بودی
. . . . .
میاد اون روزی که این تنهایی و فاصله ها ،
به خط آخر میرسن. !!
ج_ علیخانی
نظرات شما عزیزان: