شب
با تو در ثانیه ها
کاش دلها در چهره ها بود

زندگی پرنده مشرق زمین فلسفه و عرفان گاهی باید رفت من خودمم عصر نفرین شده


شب

 

خسته از بیداد آدمیان ، 

 مصیبت  زده  از دیدار گنه کاران زمین

و بیزار از روز و روزگاران ،

به آغوش تو پناه میبرم  ...   ای شب !! ؟

تو که در کسوت ظلمانیت

تاجی از نور چون ماه بر سر داری

و در دل سیاهت ستاره بر آسمان می باری

ای شب تو خود تیره و تاری

ولی طلوع گامهایت سخن از نور و روشنایی دارند

تو را دوست دارم

آنگاه که خیمه ی سیاه

بر روز پر گناه بندگان زندگی افراشته

و آرامشی در اوج خاموشی در دستان داری .

چه زیبا ارواح و اشباح و اشتیاق و خاطره را

در هم می آمیزی !!

دوستت دارم 

تو چشمان غمزده ی دلدادگان و کودکان گرسنه را

به خواب شیرین طلوع سبز فردا می بری

و به لطافت یک لبخند و طراوت صبح  بهاری

گل آرزو بر دلهاشان می نشانی

دوستت دارم

آنگاه که در پس نقاب تیره ات

بردگان بندگی  ، همان آدمیان سرگشته ی زندگی

گستاخانه بر فقر و فلاکت نیشخند می زنند 

و چشم انتظار ، بر طلوع صبحی پر گناه دیگر دارند.

 تو را دوست دارم آنگاه  که : 

رنگ یکرنگی بر دنیای پر نیرنگ

بردگان روز داشتی .

آغوشت را می جویم

و اندیشه ام را در آسمان دلت میهمان میکنم

 در تو می آمیزم

تا در تلاقی نگاهت

ستارگان درخشان دنیای سیاهم به رقص آیند

آغاز، زندگی و سکوت را در تو می جویم

من نیز چون تو  ، در دل ستاره دارم !!

ای شب ، دوستت دارم !!

ج _ علیخانی

 

 

 

 

 



نظرات شما عزیزان:

جوجو
ساعت14:01---22 مرداد 1391
عععععععععععععالی بود


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








نویسنده : جعفر علیخانی تاریخ :



تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به با تو در ثانیه ها مي باشد.