|
زندگی
پرنده
مشرق زمین
فلسفه و عرفان
گاهی باید رفت
من خودمم
عصر نفرین شده
|
|
با من سخن بگو
ای فرجامِ رهایی
سخن بگو
از پنهانِ به خوف نشسته
از رویدادِ سانحه
سخن بگو
از انفجارِ باروت
از قطعاتِ از هم پاشیده ی انسان
سخن بگو
از دودِ هشدار
از نقشه ی شومِ بیمار
و از سقوطِ بی وقفه ی احساس
با من سخن بگو
از بی درمانِ درد
از پلیدی
و از بی رحمیِ ساعت
هنگامِ فرو رفتنِ گلوله به سینه ی آرزو
سخن بگو!
...
به گوشِ انتظار
رنج است سکوت
زبان می کند طلب
واقعه را به گویش
التیام نیست
بی تلاطمِ تو
آنگاه که عقربه ی زمان
می شود بی قرار به جراحتِ خشم
سخن بگو!
رضا نیکخو
نظرات شما عزیزان:
|
 نویسنده : جعفر علیخانی
 تاریخ :
|
|