تو رفتی
با تو در ثانیه ها
کاش دلها در چهره ها بود

زندگی پرنده مشرق زمین فلسفه و عرفان گاهی باید رفت من خودمم عصر نفرین شده


تو رفتی

 

تو رفتی 


 

در جاده زندگی بدون احساس از کنارم گذشتی

و صدای پای رفتنت در زوزه حزن انگیز باد گم شد

لرزه بر پیکره جسم زخم خورده از تازیانه زمانم افتاد.....

و اینجنین بود که قلب بیمارم از تپش ایستاد

تو رفتی و زمان گذشت و در انتهای جاده زندگی فهمیدم ،

چه حرفهای نا تمام و نا گفته در درون قلبم زندانی ست

حرفهای اسیر در چنگ دلتنگی ها

حرف دل مردگیها

حرف نیاز و.....

اختیاج به تو

با رفتنت بود که لحظه غربت را با تمام وجود غمگین یافتم

هراسان از کابوس دهشتناک بی تو بودن

در بن بست بی انتهای کوچ

از زمین گذشتم و زمان را طی کردم

و بسان موج سرگردان جدای مانده از مام ساحل ،

آغوشت را جستجو کردم

افسوس ...... افسوس......

خیلی زود دیر شده بود

رفته بودی و با رفتنت ....

اشک حرمان در خرمن دیدگانم به یادگار جاری ساختی

تو رفتی .... زمان ایستاد.....

ودر انتهای جاده  زندگی .... مات و سرگردان

با کوله باری از حسرت فهمیدم ..

در دوست داشتنت....

خیلی زود دیر شده بود

خیلی زود دیر شده بود.


ج - علیخانی

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








نویسنده : جعفر علیخانی تاریخ :



تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به با تو در ثانیه ها مي باشد.