خدا
با تو در ثانیه ها
کاش دلها در چهره ها بود

زندگی پرنده مشرق زمین فلسفه و عرفان گاهی باید رفت من خودمم عصر نفرین شده


خدا

بیمناک ... و ... هراسان

در کوره راههای سرگردانی

ودر جاده ی بی انتهای زندگی

هر چه خدای را فریاد زدم

او را نیافتم !! ؟؟

خسته و ملول از هراسیدن ها

درمانده  از تمام سرگردانی ها

و دل زده از فریاد زدن ها

به من واقعی ام پناه آوردم

هم آغوش و همراه شدم با هر چه تنهایی بود

آنجا بود که تنهایی نهیب سر داد

آهای ... با توام ... مرد سرگردان !؟

بیهوده بود ... ! عبث بود ... ! هر چه گردیدی و گشتی !؟

آن زمان که : نگاه چشم انتظاری را بدنبال خود داشتی !

آن گاه که : قلبی برایت بی صبرانه تپید !

و آن هنگام که : لبخندی با نگاه تو بر لبانی نقش بست !

بدان که : تو خود خدایی  ... !!

ج _ علیخانی



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








نویسنده : جعفر علیخانی تاریخ :



تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به با تو در ثانیه ها مي باشد.